اولين و كامل ترين وبلاگ فارسي در رابطه با تحصيل در خارج از كشور.

در صورتی که علاقه مند به افزودن وبلاگ mtcanada به لیست وبلاگ های خود هستید،خواهشمندم تنها با عنوان:
"هدف من: كانادا:تورنتو،ونکور/امریکا/استرالیا ، تحصيل-كار و زندگي"
لینک دهید و چنانچه مایل هستید وبلاگ خود در لیست وبلاگ های منتخب این وبلاگ افزوده شود در قسمت نظرات، آدرس و عنوان وبلاگ خود را منتشر نمایید.
-باتشکر از توجه و همکاری شما- ؛ مدیریت وبلاگ : محمد

(كپي برداري از مطالب وبلاگ mtcanada فقط با ذكر منبع مجاز مي باشد.)
MTCanada.Blogspot.Com
MTCanada.blogfa.com (*آدرس جدید بدون فیلتر وبلاگ mtcanada)

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

غيبت موجٌه

  • لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه
تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور

داستان انتخاب واحد


سلام به همگي از همگي بابت غيبت طولاني ام معذرت مي خوام واقعا ببخشيد اما شايد اين غيبتم طولاني تر هم بشه.
ودليلشم هم بخاطر اين است كه اين دو ترمي كه برام مانده ترم هاي آخر دانشگاهمه و 1مرداد سال ديگه هم (سال1389) بايد كنكور كارداني به كارشناسي بدم.
خلاصه حسابي مشغولم و حسابي سرم شلوغ شده.
اما سعي مي كنم توي زمان هاي خالي كه دارم فرصتي پيدا كنم كه مخاطبان عزيز و داست داشتني ام را آزرده خاطر نكنم و زياد منتظرشون نذارم.
به بزرگيه خودتون ببخشيد ديگه.
برام دعا كنيد.
دوستدار همگيتون : محمد

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

من و علي برادر دوقلوم

  • لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:

راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه
تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور

داستان انتخاب واحد



سلام به همگي ضمن تبريك عيد فطر به همه شما مخاطبين و خوانندگان محترم ، از خداي بزرگ و بخشنده براي همگي شما عزيزان سلامتي ، تن درستي ، شادي ، خوشحالي ، موفقيت و كاميابي در تمامي مراحل زندگيه زيباتون خواستارم.

پستي كه پيشه رو داريد و تا چند لحظه ديگر ، به خواندن آن مشغول مي شويد شرح كاملي از من(محمد) و برادر دوقلوم (يعني علي عزيز) است كه بنا به درخواست يكي از دوستان و مخاطبين بسيار دوست داشتني و عزيزم تقديم ايشان گرديده است.اما از اين دوست عزيزم بسيار تشكر مي كنم بخاطر لطف بيش از حدشان نسبت به من و وبلاگ خودشون كه بسيار براي من محترم و عزيز هستن و من تمام سعي و تلاش خودم را مي كنم تا در اين پست به خواسته و سوال هاي پيش آمده ي ايشان و تمامي مخاطبين عزيز و گرامي بپردازم.

من يك برادر دوقلو به نام علي دارم ، علي يا علي رضا مثل من در مقطع كارداني اما رشته برق(الكترونيك) تحصيل مي كند.علت اين دو اسمه بودن هم به اين دليل است كه پدرم علاقه من بودند كه نام هاي من و برادرم را علي و محمد صدا بزنند و اين علاقه مندي پدرم باعث شد تا خانواده پدريم هم به همين روش عمل كنند ، مادرم هم علاقه مند بودند كه نام هاي من و برادرم را محمدرضا و علي رضا بنامند و اين علاقه مندي هم روي خانواده ايشان تاثير گذاشت.البته بماند كه الان همه چي قاطي پاتي شده و پدرم و خانواده ايشان مارا آنطوري كه مادرم علاقه داشت صدا مي كنند طرف خانواده مادريم هم همينطور شده يعني هركي هرطوري كه بخواد مارا مي نامد و ديگه مثل گذشته پافشاري نمي كنند و هر اسمي كه براشون راحت تر تو دهنشون بچرخد صدا مي كنند.ولي من بيشتر نام محمد را دوست دارم اما محمدرضا هم خيلي قشنگ و زيباست ، علي هم همين عقيده را دارد ولي در كل همين جا از پدر و مادر عزيزم تشكر مي كنم كه اين نام هاي زيبا را براي ما انتخاب كردند.من از علي 7 دقيقه بزرگتر هستم و جالب بدونيد كه ما دوتا اصلا مثل بقيه دوقلوها كه كپ همن زياد از نظر قيافه شبيه هم نيستيم البته اين موضوع بعد از 4 سالگي به بعد كم كم اتفاق افتاد و ما رفته رفته چهره هامون از هم ديگر فاصله گرفت ، اما صداهامون كپ همه يعني اگر تلفني با من يا برادرم صحبت كنيد به هيچ عنوان قادر به تشخيصمون نيستيد و بيشتر كساني كه مي تونن تا حدي ما را تشخيص بدن يا نابغه اند يا شانسي عمل مي كنند.نابغه ها از ادبياتي كه ما در صحبت كردنمون استفاده مي كنيم به هويتمون پي مي برند(آفرين بابا اينكاره).شايد سوال بپرسين كه كدام يكيتون باهوش تريد؟ در پاسخ به اين سوال بايد بگويم كه از نحوه پاسخ دادن علي آقا و قبوليشون تو آزمون آئين نامه كه در پست قبلي شرح داده بودم بايد تا حالا فهميده باشيد كه.....

اما نه شوخي مي كنم هر دو ، شك نكنيد اون تو زمينه هاي تحصيلي و فكري كه داره من هم تو زمينه ها و افكار و رشته خودم.خدممتون عرض كنم كه علي مخترع است و يك دستگاه بسيار جالب و بسيار عالي با يكي از دوستانش اختراع كرده كه دانشگاه علم و صنعت و وزارت نيرو و.. طرحشون رو تاييد كردند و همينطور در جشنواره خوارزمي هم شركت كردند كه فكر كنم به احتمال خيلي خيلي زياد بخاطر شعار امسال(اصلاح الگوي مصرف) و طرح بسار مفيدي كه ارائه كردند مقام 1 تا 3 را بيارند.از طرحشون اطلاعات زيادي ندارم فقط در همين سطح مي دونم كه دريچه كولر آبي متحرك برقي با مدرفرمان ديجيتالي كه با كنترلي بسيار جالب(مثل كنترل ضبط يا تلويزين)اما نه به وسيله مادون قرمز ، مثل دزدگير ماشين كه با فركانس عمل مي كند و لازم نيست حتما به سمت كولر بگيريد تا برد 150 متر قابل استفاده مي باشد.دريچه هاشون با سنسور كار مي كنه.به اين طريق كه دماي هر اتاق را اندازه گيري و دريچه هاي كولر را بر اساس ميزان گرما و سرمايي كه در اتاق وجود دارد باز و بسته مي كند .چطوري بگم تركوندن ديگه ، تو مصرف آب و برق و انرژي كلي صرفه جويي كردند مثلا شما مهماني هستيد تلفن مي زني به منزلتون تا رفت روي پيغام گير (براي آن هايي هم كه مجهز به پيغام گير و منشي تلفن نيستند يك ابتكار ديگه دارند كه من نمي دونم) مثلا دكمه شماره 5 رو بزني پمپ آب روشن مي شه ، 6 رو بزني دور كند و 7 رو بزني دور تند روشن مي شه كه وقتي مي رسيد منزل خونه دم نكرده باشه.علي تو كنكور رتبش 95 شد و من رتبم 44.خوشبختانه جفتمون بچه هاي سر براه و عاقلي هستيم.تفريحاتمون سالمه و با كسي هم كاري نداريم يه جورايي زندگيه خودمونو داريم.بذاريد اينطوري بگم كه دوست باز نيستيم(يعني وقتمون رو با هركس و ناكسي نمي گذرونيم و تو انتخاب دوست بسيار و شديدا دقت مي كنيم)فكر مي كنم علت موفقيتمون هم (كه بقيه هم همين نظر را دارند)همين مورد باشد.باهم پارك مي ريم ، سينما مي ريم ، فيلم مي بينيم ، ورزش مي كنيم.دركل پسراي خوبي هستيم.يك چيز جالب رو بدونيد كه علي مثل من نمي خواد بعد از اتمام تحصيلاتش(مقطع ليسانس)به كانادا بره اما از تحصيل در خارج از كشور بدش نمياد ايشون مي فرمايند كه بعد از ازدواجشون همراه با همسرشون اگر البته اوضاعشون مساعد بود براي زندگي به خارج از كشور فكر مي كنند.كشوري را هم كه مد نظرشون است ژاپن(به علت رشته اي كه در آن تحصيل مي كنند و مهد الكترونيك بودن ژاپن و همچنين علاقه هاي شخصي كه به كشور ژاپن دارند اين كشور را انتخاب كرده است) يا دبي مي باشد. از نظر شخصيتي هم دوتا انسان به هم تقريبا نزديك ولي از نظر من بسيار متفاوت (باورها ، عقيده ها ، علاقه مندي ها و...)هستيم.از شروع سال تحصيلي هم برنامه ويژه اي براي كنكور 89 داريم دعا كنيد كه موفق بشيم.اما من اين ويژگي و خصوصيت جفتمون رو خيلي دوست دارم كه اگر تصميم بگيريم اگر هدف خاصي را مشخص كنيم براي خودمون آنقدر روي آن با امكانات يا بدون امكانات پا فشاري مي كنيم دنبالش مي كنيم تا بالاخره بهش برسيم مثل قبولي تو كنكور يا همان اختراع علي و خيلي چيزهاي ديگر.ديگه نمي دونم چي بايد بگم عقلم به جايي نمي رسه نمي دونم چيزي را از قلم انداختم يا نه فكر كنم همه چي رو گفتم ، مورد خاص و بخصوصي مدنظرم نيست كه نگفته باشم.

فكر كنم از خودم و علي آنقدر گفتم كه جواب سوالات دوستان عزيز و گرامي خودم را داده باشم اما اگر بازم كنجكاوي ، سوالي داشتيد بنده در خدمتم.

پيروز سربلند باشيد.

براي موفقيت ما هم دعا كنيد.


۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

ديروزه ما هم جالب و خنده دار و عجيب وخواندني بود

  • لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه

تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور

داستان انتخاب واحد


سلام به همگي اين روزهاي پاياني شهريورماه هم داره به وفق مراد پيش مي ره انشاءالله كه براي همگي شما عزيزان هم همينطور باشه.ديروز پنجشنبه كه مصادف با 26 شهريور ماه بود امتحان مقدماتي آئين نامه داشتم.كلاس آئين نامه ساعت 6 تا 8 برگذار مي شد(كه بخاطر ماه رمضان و تداخل با اذان تا ساعت 7:30 تشكيل مي شد).من كه از سه شنبه با دريافت كتاب به هنگام ثبت نام از آموزشگاه شروع كرده بودم به مطالعه و يادگيري آن ، آخه آموزشگاه گفته بود كه 150 صفحه اول + چند صفحه ازقسمت آلودگي محيط زيست را بايد كامل يادگرفته و بلد باشيد.منم كه حرف گوش كن 2 روزه كتابو قورتش دادم البته يك روزه هم مي شد اما من يكم دير شروع كردم ، خلاصه تا ديروز قبل از كلاس سرگرم مرور كتاب و تست زني آزمون هاي آخر كتاب بودم ، مطالعه اونم يه نگاه سطحي فقط روي قسمت هايي كه يادم مي رفت و منو به شك مي انداخت(مثل تابلوها كه پدر در مي ياره اما خداييش براي من خيلي راحت بودن ، يكيشون كه خيلي اذيت مي كنه متقاضيان را تابلوي مثلثي شكل با حاشيه هاي قرمز كه با رنگ مشكي دو نفر به عنوان عابر پياده رو را رسم كرده است كه اين تابلو به اشكال و تابلوهايي با رنگ هاي مختلف و عنوان هاي متفاوتي وجود دارد ، مثلا عبور اطفال ، گذرگاه عابر پياده ، عبور پياده ممنوع ، فقط عبور پياده ، گذرگاه پياده ، شروع محل پياده روي ، مدرسه ) كه واقعا هركسي را به شك مي اندازد ؛ ساعت 6 شد و من همراه با برادر دوقلوام علي عزيز(بله همانطور كه ملاحظه مي كنيد آقا محمد ما يك برادر دوقلو هم داره به افتخارشون لطفا.....) به آموزشگاه رفتيم و رديف آخر آخر پشت بقيه نشستيم.آخه اونجايي كه ما رفتيم پايه تقلب بود فجيح البته من كه قصد تقلب نداشتم چون نيازي نداشتم(آره جون خودت) اما اتفاق ديگه كاريش نمي شد كرد.استاد مربوطه بعد از گفتن مطالب پاياني كه مانده بود ساعت 6:50 پاسخ نامه ها و سوالات رو پخش كرد ، سوالات به 12 نوع مختلف طراحي شده بود كه بين ماها پخش كرد ، به من نوع 11 افتاد بدك نبود اما براي علي وحشت ناك بود. امتحان 25 دقيقه بود يعني تا ساعت 7:15 تعداد سوالات هم 30 تا بود . شروع كرديم همگي به پاسخ دادن به سوالات من 2 ، 3 تاي اول رو جواب دادم به چهارمي كه رسيدم سوالش مفهوم يك تابلو بود تابلوي ابتداي منطقه مسكوني كه من با عنوان شروع منطقه مسكوني و به منطقه مسكوني نزديك مي شويد اشتباه مي كردم.آقا و خانومي كه شما باشيد دل و زدم به دريا و از فرصت استفاده كردمو به خدا سپردمو رفتم سراغ تقلب و كتاب.كتاب رو باز كردم جوابش مي شد شروع منطقه مسكوني. خلاصه تا اومدم توي پاسخ نامه جواب رو پر كنم علي هي باپاش مي زد به من اي بابا چته چي شده چيه؟ مي گفت جواب اين سواله چي مي شه!بابا چه مي دونم تازه خودم سواله 4 هستم 20 دقيقه هم وقت دارم بي خيال شو علي ، انگار سوزنش گير كرده بود ول نمي كرد كه حالا استاده هم اون جلو نشسته اما خوبيش اين بود كه من تو ديدرسش نبودم گفتم كدوم سوال بعد كه سوالو خواندم و جواباشو بررسي كردم جوابو بهش گفتم اخه مي دونيد اين داداش ما كتاب را تازه چهارشنبه خريده بود و فقط پنجشنبه اونم موقع اومدن به اموزشگاه داشت مطالعه مي كرد اونم چي 150 صفحه رو.رفتم سراغ سوال بعدي تا اومدم بخونمش ديدم دوباره علي شروع كرده بله دوباره زلزله اومده و منم دارم به قدرت و اندازه 12 ريشتر مي لرزم گفتم چيه دوباره چي شده گفت اين يكي چي مي شه واي گفتم كدوم گفت اين سوال بازم جواب رو بهش گفتم و رفتم سراغ سوال هاي خودم.يه چندتايي از سوال هاي خودمو پاسخ دادم كه ديدم روز از نو روزي از نو دوباره زلزله ها ولي اين دفعه با پس لرزه هاي شديد شروع شده گفتم دوباره چيه! گفت اين تابلو مفهومش چيه اينه جوابش يا اون! بله اين علي آقاي ماهم اونقدر تابلو بازي درآور كه استاد گفت اون اخر شما دونفر اگر سختتونه اونجايي كه هستيد به سوال ها پاسخ بديد مي تونيد جاتونو عوض كنيد.يك نفر سمت راست من نشسته بود يك صندلي رفت به سمت راست كه منم بيام اونور تا از علي فاصله بگيرم منم پرو پرو همونجا نشستم و از جام تكونم نخوردم.خلاصه جواب اون سواله هم به علي گفتم يكمم صبر كردم باز اگر سوالي داشت جواب بدم يهو ديدم علي سوال 17 گفتم ديگه بسه بذار خودمم به سوالام جواب بدم وقت ندارم اما امان از دست اين برادر بازم ول نمي كرد اين طور نبود كه همه سوالهارو جوابش را از من بپرسه ، جواب هارو مي دونست اما دوبه شك بود. دوباره سوال مي پرسيد و منم محل نمي دادم اونقدر حواسمو پرت كرده بود كه يه سوال را جوابش را جابجا زده بودم رو پاسخ نامه استاده هم اولش گفته بود كه اگر جواب سواليو جابجا زده باشيد چنانچه با خودكار باشد به هيچ عنوان نمي تونيد خطش بزنيد و تغييرش دهيد چون نمي تونيم قبول كنيم .خلاصه يك جواب درست تبديل به يك امتياز منفي شد همشم تقصير علي اقا بود.درضمن اگر كسي از 30 تا سوال بيشتر از 4 تا غلط جواب داده باشد رد مي شود.من خواسته ناخواسته يه دونه پاسخ درستم تبديل به غلط شد.سريع با حوصله بقيه سوال ها رو هم جواب دادم .ديگه وقت دوره كردنم نداشتم اگرم داشتم با خودكار جواب داده بودم نمي تونستم تصحيح كنم.كتاب و خودكارمو گذاشتم روي صندليم پيش علي كه به هواي اونا دوباره برگردم پيش علي اگر سوالي داشت بهش كمك كنم (آخه از خود گذشتگي ديگه تا چقدر)رفتم پيش استاد مربوطه پاسخ نامه و سوال خودم را بهش دادم نشستم روي صندلي روبه روش تا بگه نتيجه ام چي مي شه! دوتا اشتباه داشتم با اون يه دونه دسته گل علي آفا شد سه تا گفت قبول شدي برو.منم خوشحال شدم و به هواي برداشتن كتاب و خودكارم برگشتم و روي صندليم نشستم.علي سوال 28 بود كه اونو مشكل داست يواشكي بهش رسوندمو گفتم ديگه اگه سوالي نداري برم كه استاد شك نكنه گفت باشه برو(يه تشكري چيزي اي بابا).خلاصه علي هم با 4 تا اشتباه قبول شد.اونجا دوستاني بودند كه متاسفانه با تعداد اشتباه هاي قابل توجهي(11 ،9 ..تا)رد شده بودند.با علي از پله هاي آموزشگاه اومديم پايين باران هم نم نم مي باريد. به سمت خونه راهي شديم.تو راه يه هو ديدم علي گفت بيا من تازه 1روز اين كتاب رو خوانده بودم با 4تا اشتباه قبول شدم تازه اگرم اندازه تو مي خوندم حتما 30 تا سوال رو جواب مي دادم. تو كه اين همه مدت خوندي 3 تا هم اشتباه كرده بودي تازه اون 4تا هم تقصير تو بود تو جواب هارو به من اشتباه گفته بودي منو مي گي انگار رو اتيش آب بريزي(رو رو برم ، رو نيست كه سنگ پاي قزوينه) گفتم دمت گرم ديگه اينجوريه ديگه آره! خلاصه جفتمون زديم زيره خنده و به خانه رسيديم.

خدا را شكر كه هردوتامون قبول شديم و تونستيم مجوز مرحله بعد را بگيريم.

مرسي كه اين داستان و خاطره را دنبال كرديد.

ولي كلا نظرتون چيه؟

در پناه حق شاد و پيروز باشيد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

  • لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه

تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور

داستان انتخاب واحد



سلام به همه ي دوستان عزيز اميدوارم كه ايام به كامتان شيرين باشد. از تمامي دوستان كه در پست قبلي با اعمال نظراتشون بنده را ياري كردند تشكر مي كنم.

راستش داستان انتخاب واحد نه تنها براي شما دوستان بلكه براي خودم هم بسيار جالب بود ، اتفاق هايي كه افتاد تا من تونستم به خواسته هام تازه يكمي هم بيشتر برسم. روزهاي پاياني شهريورماه را داريم پشت سر مي ذاريم و ديگه كم كم به باز شدن مدارس و شروع ترم نيم سال اول دانشگاه ها نزديك مي شويم.من هم تو اين فرصت كمي كه باقي مانده نسبت به گرفتن گواهي نامه راهنمايي و رانندگي اقدام كردم.سه شنبه چهارشنبه پنجشنبه شنبه يكشنبه كلاس آئين نامه دارم. سه شنبه هفته بعد به مدت 10 جلسه(كه من مي خوام پشت سر هم برم) كلاس هاي شهري ام شروع مي شه و پنجشنبه هم امتحان آئين نامه دارم ، خلاصه ما هم داريم قاتي ب.ا.ق.ا.ل.ي.ه.ا مي شيم.البته من رانندگي بلد هستم اكثر سفرهاي درون شهري به اتفاق خانواده رانندگي مي كنم اما تنها نه! هرچند مي دونم كار درستي نيست اما پدرم ماشين را دوكلاجه كرده بخاطر همين خيالش راحته ولي من ناراحتم.بيشتر وقتها هم خودم از نشستن پشت فرمان امتناع مي كنم چون به عواقب بعدي آن با نداشتن گواهي نامه بسيار فكر مي كنم.و خوشحالم كه اين ترس و هراس از خيلي از اتفاقات جلوگيري مي كند.

تو اين پست هاي اخيري كه منتشر كردم احساس مي كنم زيادي غر زدم و ناله كردم نمي دونم شما هم مثل من همين احساس را داشتيد؟

ولي باوركنيد با تمام احساساتم واقعيت را عرض كردم و نخواستم كسي را بكوبم يا بالا و پايين ببرم.اتفاقاتي بود كه افتاده بود.

ولي خوشحالم با وجود دست اندازهايي كه وجود داشت تونستم به حداقل خواسته هايي كه داشتم برسم. اما بسيار ناراحتم چون از برنامه زبانم خيلي خيلي عقب افتادم . اين تو روحيم خيلي تاثير گذاشته هنوز هم نمي دونم چرا اكثر برنامه ريزي هايي كه افراد مختلف براي خودشون مي كنند نمي تونن به آن عمل كنن شايد وجود همين دست اندازها تو زندگيشونه.

امروز كه براي خوردن سحري به اتفاق خانواده مشغول بودم برادرم از زبان داييم(همان كه براي انتخاب واحدم به شركتشون رفته بودم) يك حرف خيلي قشنگي زد.

گفت اگر مي خوايي براي موضوعي هدفي .... برنامه ريزي كني هميشه آن را ضربدر سه كن (هدف * 3 =نتيجه).مثلا شما مي خواي طي مدت خاصي به يك چيزي برسي آن مدت را در سه ضرب كن چون پيشامدهايي كه تو راه است خيلي با وقتي كه مي ذاريد بازي مي كند.بسياري از دوستان خودم تا برنامه ريزي مي كردن تا به هدفي كه انتخاب كردن برسن اتفاقهاي عجيب و غريبي براشون مي افتاد كه آنها را عقب مي انداخت مثلا پدر يا مادرشون فوت مي كرد ، يا مشكلات مالي براشون ايجاد مي شد ، يا مثل من با ترم هاي آخر و پاس كردن درس ها با نمره خوب كلنجار مرفتند و بسياري اتفاقات ديگر كه همه ما آن را تجربه كرده ايم.

من خودم امسال ترم تابستان برنداشتم و برنامه ريزي كرده بودم تا به زبانم بپردازم.و براي زبان هم اعتقادي به كلاس زبان نداشتم چون با كتاب هايي كه تهيه كرده بودم معتقد بودم كه اگر تا آخر تابستان آنها را ياد بگيرم حدود 5 يا 6 ترم جلو مي افتم تا اينكه برم كلاس زبان و وقت و هزينه صرف كنم انرژي بذارم كه 2 يا نهايتن 3 ترم زبان بخونم. كه متاسفانه اشتباه كردم و فكر مي كردم.

من نه تنها نتونستم كتابها را بخونم بلكه نتونستم اندازه همان دو ترمي هم كه اگه مي رفتم كلاس زبان ياد بگيرم. اين تابستان مصادف با خيلي پيشامدها براي من شد.رفتن مادرم به مكه و نگهداري از خواهرم ، جريان انتخاب واحد و درگيري هاي فكري كه داشتم ، تنبلي ، بي حوصلگي ، خستگي ترم هاي قبل ، ماه رمضان و مسائل مربوط به آن كه ديگر نايي براي آدم نمي ماند.

و از همه مهمتر و وقت گيرتر تماشاي فصل هاي 3 و 4 و5 سريال پر طرفدار و ديدنيLOST كه واقعا عاشق اين سريالم و به آن اعتياد پيدا كردم.

و خيلي مسائل ديگر كه واقعا براي خودم متاسفم.

به خودم هميشه مي گم كه اگر برنامه ريزي مي كني كوهي از مشكلات هم پشتت باشه نبايد تو رو عقب بندازه ولي مشاهده مي كنيد كه چه مسائل پيش و پا افتاده اي منجر به اين مهم شده است.

دوباره تلاش مي كنم نا اميد نيستم و هيچ وقت هم نمي شم هنوز وقت دارم خوشبختانه دير نشده از مهرماه با يك برنامه ريزي عالي و هدفمند ولي اين دفعه كاملا جدي و مقرراتي شروع مي كنم.در مورد كلاس زبان رفتن هم يك تصميم جدي گرفتم .

مي دونيد كلاس زبان مثل يك برنامه اي مي مونه كه با ثبت نام كردن در آن خودتو مجبور مي دوني كه بري و اين جزو برنامه اي از زندگيت مي شه كه اگر هم حال و حوصله نداشتي كه خودت كتاب واكني و چيزي ياد بگيري هر چند اجبارا به كلاس بري و مشغول بشي.نمي دونم شماها به كلاس زبان به چه ديدي نگاه مي كنيد؟

من كه ديگه نمي خوام مثل تابستان و امثال تابستانهايي كه گذشت وقتم الكي بگذره.

خودم تصميم دارم رندگيمو جلو ببرم نه اينكه زندگيم منو.

  • آنكه مي‌خواهد روزي پريدن آموزد، نخست مي‌بايد ايستان، راه رفتن، دويدن و بالا رفتن بياموزد، پرواز را با پرواز آغاز نمي‌كنند.

شاد ، پيروز و موفق باشيد.

در پناه حق.

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

داستان انتخاب واحد

  • سلام به همگي لازم مي دونم از همه ي عزيزان و خوانندگان گرامي تشكر كنم كه بعضي ها لطف مي كنن و نظر هم مي دن.از همگي منونم و كمال تشكر را دارم.
    برم سراغ تعريف داستان ديروز كه خيلي جالب و حيرات انگيز بود.ديروز روز انتخاب واحد براي دانشجوياني بود كه نتوانسته بودند در زمان مقرر انتخاب واحد كنند. من هم جزو اين دسته از افراد بودم چون از زمان انتخاب واحد كه از 24/05/88 تا 01/06/88 بود خبري نداشتم و نتوانسته بودم انتخاب واحد كنم و بقيه ماجرا كه در پست قبلي مفصلا توضيح داده ام.خلاصه دانشگاه يك فرصت ديگه به دانشجويان مثل من در تاريخ 16/06/88 از ساعت 9:00 تا 24:00 همان شب داده بود.ديروز هم زمان انتخاب واحد بود كه از ساعت 9:00 شروع مي شد. از ديشب ترس و لرز داشتم و همش خدا خدا مي كردم كه فردا بخير و خوشي بگذره.شب آلارم موبايلم را تنظيم كردم تا صبح ساعت 7.50 بيدار شم.من از نعمت اينترنت پر سرعت متاسفانه در منزل محروم هستم هرچند شايد تا چند وقته ديگه يه فرجي بشه و من هم از اين نعمت بهره مند بشم اما قرار شد تا فردا صبح به شركت داييم برم تا بتونم خيلي راحت تر انتخاب واحد كنم چون اونچا اينترنت پر سرعت دارن.داييم هم محبت كرده بود به برادرم كليد شركت را داده بود تا صبح من پشت در نمونم.خلاصه صبح يكمي با تاخير بيدار شدم لباسم را پوشيدم و به سمت شركت داييم حركت كردم ، از منزل ما تا آنجا با مترو تقريبا 35-40 دقيقه راه است. اما نمي دونم چرا ديروز 55 دقيقه ، روندش كنم يك ساعت طول كشيد.آقا يا خانمي كه شما باشيد من دقيقا ساعت 9 رسيدم به ايستگاه مقصد واي ديگه داشتم ديوونه مي شدم كلي اعصابم خورد شده بود كلافه شده بودم.از ايستگاه تا شركت را داشتم مي دوييدم تو راه به خودم مي گفتم اون از نفهميدن روز انتخاب واحد كه از مشروتيا هم عقب تر افتادي اينم از امروز كه ديگه فكر كنم وقتي برسي حتي ته ديگشم نمانده باشه برا ت. حالا بايد بريServer را روشن كني تا اون بالا بياد و اتصال با شركت مربوطه برقرار بشه و كامپيوتر داييم روشن بشه و اون اتصالش با شبكه برقرار بشه فاتحه، شده ساعت 10.بالاخره ساعت 9:15 رسيدم شركت سريع در را باز كردم و رفتم تو خوش بختانه يكي ازهمكارهاي داييم قبل از من رسيده بود و ترتيب Serverرا داده بود.سريع كامپيوتر داييم را روشن كردم ايول دمش گرم جيلينگي بالا اومد .رفتم سراغ سايت دانشگاه و صفحه مربوط به ليست دروس ارائه شده را باز كردم.راستي اينم تا يادم نرفته بگم كه من از قبل برنامه هام و واحدها و روزهاي هفته ام را ست كرده بودم و مشخصشون را برداشته بوده ام كه تا باز شد انتخابشون كنم اما
    اما اما واي يه مصيبت ديگه از 18 تا واحدي كه ست كرده بودم فقط مي شد 9-11 واحد را انتخاب كنم همشون ظرفيتشون تكويل شده بود و برا من جايي نمانده بود.حتي 1 دونه ظرفيت هم نداشته بودند آقا ما دمق نشديم ديگه كفرم بالا اومده بود نميدونستم چي كار كنم چون به غير از اين ترم 1ترم ديگه داشتم نمي خواستم اون ترم زياد بشه چون مي خواستم برا كنكور 89 از بهمن ماه وقتي كه امتحانات اين ترمم تمام شد حسابي برنامه ريزي كنم و درس بخونم.كلا 32 واحد برام مانده بود كه مي شد بين دوتا ترم به 16 تا تقسيم كرد اما من مي خواستم براي اين ترمم 20 يا حداقا 18 تا واحد بردارم كه از اونور 12-14 تا واحد بمونه براي ترم آخرم تاروزهاي كمتري بيام دانشگاه و وقت بيشتري برا درس خوندن داشته باشم.اما با اين 9-11 تا واحد به خودم گفتم تمام برنامه هات خراب شد حالا ببين ترم آخر بايد چقدر واحد پاس كني و چند روز در هفته بايد بياي دانشگاه.در كل مي تونم بگم فاتحَه.امااما هميشه در نااميدي بسي اميد هست.مي گي چطوري ؟اينطوري
    توكل كردم به خدا و بر اساس سنت حسنه و عادت هميشگي و بهتر بگم شگرد عالي و بسيار مؤثري كه داشتم شروع كردم صفحه مربوط به انتخاب واحد را Refreshكردن هر 15الي20ثانيه به طور مكرر اين كار را تكرار مي كردم آخه هم زمان با من نزديگ 1000نفر تو سايت بودن و داشتن درساشونو بر مي داشتن و انتخاب واحد مي كردن منم صبر مي كردم كه فقط يكي يه واحد كه من مي خوام حالا هر روز و هر ساعتي كه باشه حذف كنه تا سريع اونو بردارم.شايد باورتون نشه اما از ساعت 9:30 تا فكر كنم تقريبا 11:15 اين كار را تكرار كردم و همه ي درسهايي كه من مي خواستم حذف مي شد و به تعدادشون مقدار قابل توجهي اضافه مي شد بعضي ها هم 1دونه ظرفيتشون اضافه مي شد كه منم سريع زرنگي مي كردم و برشون مي داشتم و تمام 18 واحد ي كه در روز و ساعت مشخصي كه مي خواستم را موفق شدم بردارم فقط با صبر و حوصله و يك ترفند عالي به قول بچه ها ركب زدن به بقيه تونستم تمام عين 18 واحد را انتخاب كنم. باورم نمي شد داشتم از خوشحالي بال در مياوردم يك حسه عجيبي داشتم انگار كل دنيا داشت بهم كمك مي كرد تا به هدفم برسم اما مثل اينكه دنيا زيادي مي خواست بهم كمك كنه آخه 18 واحدم تبديل به تا 19واحد شد. نگو چطوري كه معجزه شد.يك درس 1 واحدي بود كه دو ترم منو علاف كرده كرده بود.تا نوبت من مي شد كه برش دارم ظرفيتش صفر مي شد.روز انتخاب واحد با دوست بسيار عزيزم محمد در تماس بودم كه اگر تو اون ليست خبري شد بهم ديگه اطلاع بديم اون سركارش بود و منم شركت داييم اونم بنده خدا مثل من وضعيتش شده بود ولي اون از روز انتخاب واحد خبر داشت اما اون روز تا ساعت 12 ظهر مهلت داشت كه انتخاب واحد كنه ولي آقا ساعت 11:45 تازه يادش افتاده بود كه بله امروز انتخاب واحد داره خلاصه اونم مثل من به امروز چشم دوخته بود.از ساعت 11:15 نمي دونم چه بلايي Serverاومد آقا اينترنت به كل قطع شد الله اكبر بابا يهو چت شد تو كه سالم بودي داشتي نفس مي كشيدي اين همه حال دادي بهم ديگه اين كارا چيه آخه.هرچي با كامپيوتر داييم ور رفتم ريستش كردم كابلشو قطع و وصل كردم اما نه انگار دورباره داشتم ضدحال مي خوردم.ديگه ساعت تقريبا 12 بود ديدم تلفن همراهم داره زنگ مي خوره گوشي را برداشتم ديدم محمد هستش بهم گفت همون درس 1واحديه ، 1دونه ظرفيتش خالي شده مي خواي برات برش دارم گفتم خدا از دهنت بشنوه دمت گرم آره از خدامه چرا كه نه سريع برش دار شماره دانشجوييم و پسوردمو بهش دادم اونم دمش گرم عجب حالي داد بهم بر عكس اين ضدحاله، برام اون 1واحديه را برداشت آقا ديگه حسابي كيف كرده بودماااا ديگه خيالم كامل كامل راحت شده بود.بعد كه ديگه حسابي حالم سرجاش اومد يه فكري به ذهنم رسيد گفتم شايد اشكال اينترت اينجا Serverباشه سريع رفتم به Pageباهاش باز كردم كه ديدم بله اشكال از خود ناكسشه سريع ترتيب سرور را دادم و رفتم ببينم كه آقا محمد چه گلي به سر ما زده كه ديدم عجب گله خوش بويي هم به سرم زده خدا هرچي مي خواد بهش بده.خلاصه اونروزم هم به شادي گذشت از خدا حسابي تشكر كردم بابت ديروز و اينكه دعايي كه ديشب كرده بودم را شنيدو برآورده اش كرد. واقعا هم ديروز به خيرو شادي گذشت اصلا باورم نمي شد كه 9 واحد تبديل به 19 تا واحد بشه اونم همان روزها و ساعت هايي كه مي خواستم ولي بايد 4 روز در هفته برم دانشگاه و دوتا از درس هام هم امتحاناشون تو يك روزه ولي ساعت هاش فرق مي كنه كه عيبي نداره اين ترم يكم سخت مي گذره ولي ترم آخرم 13 تا واحد مي مونه كه هنوز باورم نشده 13 تا واحد مونده براي ترم آخرم.اينم بگم هيچ جوره ديگه نمي شد 19 تا رو 20 تاش كرد آخه هرچي ارائه كرده بودند پاسشون كرده بودم فقط همين ها بودند كه پاسشون نكرده بودم.دعا مي كنم شما هم مثل ديروز من اما هر روز و هميشه شاد باشيد و بخنديد.برام خيلي دعا كنيد تا يك روزي هم به هدف نهاييم برسم انشاالله.با سپاس از تمامي شما كاربران و خوانندگان عزيز و گرامي و دوستاشتني اين وبلاگ.دعا مي كنم در پناه حق شاد و پيروز و سر بلند و خندان و خوشحال زندگي كنيد.هميشه.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

درد و دل

  • مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي

روش ثبت اختراع در کانادا

معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان

يك جمله اي هميـشه يادت باشه

تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور


  • سلام به همگي

بالاخره بعد از يك غيبت طولاني چندروزه برگشتم

اين غيبت هم به دانشگاه و انتخاب واحدم مربوط مي شد كه خيلي اعصابم خورد شد سر اين قضيه، دانشگاه ها معمولا از اوايل يا اواسط شهريور ماه دانشجويانشون را مجاز به انتخاب واحد اينترنتي مي كنند اما دانشگاه ما از 24/05/88 دانشجوها را مجاز كرد تا 1 شهريور كه بنده از آن بي اطلاع بودم بله درست فهميد من نتوانستم با اين دسته گلي كه دانشگاه به آب داد با اين ايده بسيار بسيار جالب مسولان دانشگاه انتخاب واحد كنم و با ان حداقل امتياز(معدل) و در راس قرار گرفتن جزو كساني كه مي توانست نسبتا زودتر از بقيه انتخاب واحد كنه بنده از اين نعمت الهي بهره مند بودم اما چون اطلاعي از اين وضعيت تاسف بار نداشتم اتنخاب بنده به 16/5/88 تغيير يافت يعني با آن دسته از كساني كه با مضمون انتخاب واحد با تاخيير نسبت به انتخاب واحداشون اقدام مي كنند من هم بايد اقدام كنم متاسفانه بچه هايي كه مشروط شده بودن هم زودتر از من انتخاب واحد كرده اند و تقريبا تو ليست دروس ارائه شده دانشگاهمون تعداي واحد و درس هاي اندكي مانده كه به درد من مي خوره متاسفانه چون من ترم چهارم هستم خيلي به اين ترم اميدوار بودم اما 5ترمه شدم به خاطر وجود همين مسائل وچندين استاد فهيم و بسيار عالي(جون عمشون) كه با سطح مقطعي كه داشتن اصلا قدرت القاي مطالب را به دانشجويان نداشتند واسما و رسما استاد هستن كه بنده مجبور به حذف واحدهايي كه با اين استادها داشتم شدم و حالا با اين وضعيتي كه پيش آمده فكر مي كنم اوضاع زياد برام مساعد نباشه چون مي خواستم در كنكور سراسرس كارداني به كارشناسي 89 شركت كنم و اين نياز به مطالعه و صرف وقت دارد كه بازهم بنده از اين نعمت (وقت) با اين شرايط تا حدودي به دور هستم.

اما جاي نگراني نيست، آخر هر سر بالايي يك سر پاييني هست.

من تلاشم را مي كنم اميدم هم به خداست.نتيجه اش هم با خداست.

ولي اين خيلي جاي تاسف داره كه براي انتخاب واحدات منتظر باشي انتظار بكشي و يكدفعه بفهمي كه بلــــــــــــــه انتخاب واحد مدتش گذشته و هيچ كسي نبوده كه به تو بگه عزيزم انتخاب واحد دانشگاه شما بر خلاف دانشگاه هاي ديگر زودتر انجام مي شود آن هم در تاريخ 14/مرداد/88 واقعا كه.

نمي دونم دانشگاه ما با بقيه چه فرقي دارد يا چه گلي به سرش زده كه اينطور تفاوت قائل مي شن ، با مسوولان هم صحبت مي كني درست حسابي جوابتو نمي دن سر كي دادو هوار كني پيش كي شكايت كني به كي اصلا بگي ! من نمي دونم كسي هست بدونه؟!

همين مسائل هم مانند باعث مي شن كه آدم فكر كنه اينجا جاش نيست اينجا براش ارزشي قائل نيستن.

باوركنيد از اينو اون مي شنوم كه چقدر تو كشوري كه زندگي مي كنن براشون ارزش قائل اند حداقل همين انتخاب واحدشون رو مثال مي زنم آنقدر اطلاعرساني مي كنن از طريق سايت مربوطه به دانشجوها ميل مي زنن و بالاخره به هر طريقي كه شده به دانشجوهاشون اطلاع مي دن و مي فهمونن كه در فلان روز فلان ساعت بايد انتخاب واحد كنيد مثلا تو همين كشور منتخب بنده كاناداي بيكران مثالي عرض مي كنم.

دكتر محمد لطيفي را كه ديگه بايد بشناسيد مدير وبلاگ خاطرات تحصیل در کانادا

اين دوست عزيزم يك روزي تعريف مي كرد زمستان بود برف شديدي آمده بود هوا هم خيلي سرد بود و به هيچ عنوان نمي شد رفت دانشگاه ولي بالاخره هر طوري كه بود با هر سختي خودشو رسانده بود به دانشگاهشون و ديده بود كه دانشگاهشون تعطيل است و بعد از پرس و جو از مسولان آنجا فهميده بود كه صبح زود از طريق اي ميلش به ان اطلاع داده بودند بعد كه آمده بود منزلش يك نگاهي به ميلش انداخته بود ديده بود دانشگاهشون تعطيلي امروز را شخصا به اون اطلاع رساني كرده است.ببنيد اين چقدر جاي خوشحالي داره و چقدر هم جاي تاسف.

هنوز كه هنوزه وقتي كه زمستان مي شه و در تهران برف مي باره ما تو مركز شهر هستيم نمي باره ولي اگر هم بباره به هيچ طرق و طريقي نمي توني بفهمي كه مدرسه ها اون هم كدوم مقطعشون(مثلا سوم راهنمايي مي خوره زمين و دستش يا سرش مي شكنه اما اول دبيرستانيه بدبخت كه 1سال تفاوت سنيشه اصلا،حتما بايد بره مدرسه) يا دانشگاه ها تعطيل هستن يا نه! مگر از طريق اخبار البته اگر از بعدازظهر برف به صورت سنگين بباره اخبار همان شب اعلام مي كنه كه جاي شكر داره اما فكر كن مي خوابيو صبح بلند مي شي مي بيني خيابانها سفيد هستش برف 20-30 سانت باريده بعد بايد منتظر اين باشي كه مسولان مربوطه از خواب نازشون بلند بشن و بعد محبت كنن تشخيص بدن مثلا فلان منطقه تعطيل است خدا خيرشون بده كه باز گفتن اما وقتي اعلام از طرف اخبار گفته مي شود اين گفته هاي حضرت آقايون كه زنگ اول خورده و تا برسي مدرسه زنگ دومت تمام شده بايد بري زنگ سوم كه دو زنگ غيبت خوردي.به به عجب مملكتي عاليـــــــــــــــه. بعد كه اينا رو جزو دليلت ميدوني براي خروج از كشورت بهت مي گن وقتي طرز تفكرت اينه ديگه من بهت چي بگم! بابا مگه چيزي هم داري كه بگي تا كي بايد اين وضع ها رو تحمل كنيم دور مدرسه هامونو ديديدن چقدر ديوارهاش بلنده بابا مگه زندانه يادم مياد سوم راهنمايي بودم معلم ها اعتصاب كرده بودن دانش آموز ها تا فهميدن اين مساله را از درو ديوار بالا مي رفتن و فرار مي كردن.

دانش اموزهاي ابتدايي مون هم كه انگار به زنداني هاي گوان تانامو گفتن آزاديد چنان از مدرسه فرار مي كنن و مي دون آدم وحشت مي كنه معذرت مي خوام اينطور مي گم ولي خودم ديدم و شنديم كه مردم بسيار عزيز و فهيممون تا با اين دسته از افراد رو به رو مي شن مي فرمايند كه وحشي ها آمدند بازم به به عجب مملكتي داريم ما.

دانش اموز كانادايي رو نمي توني از مدرسه بيرون بكشي آن وقت دانش آموز ما وسط زنگ دومشون آرزو مي كنه كه كي زود زنگشون مي خوره. ديوارهاي مدارس كاندا انقدر كوتاهه كه يك گربه براي رفتن به داخلش نيازي نيست برج ميلاد رو بالا بره دور تا دور ديوارهاشون حفاظ كوتاهي هستش كه داخل مدرسه را مي توني ببيني يه كي از دوستان ساكن كانادام تعريف مي كرد آنقدر دانش آموزهاشون عاشق مدارسشون هستن كه ولشون كني حتي شايد شامشونم تو مدرسه بخورن چون نظام آموزشي كانادا بسيار عالي هست(سالن ورز، ش انفي تئاتر ، فضاي آموزشي مساعد ، كلاس ها و آزمايشگاه هاي مجهزو...) جمله اي هم دانش آموز ها مجبور به حفظ آن نيستن چرا كه مي تونن آن را با آزمايش و درك بهتر با تجهيزات و امكاناتي كه موجود هست ياد بگيرن.

يادم مياد مقطع راهنمايي و دبيرستان آرزو مي كردم مدرسمون يك آزمايشگاه داشته باشه كه شكر خدا داشت ولي فكر كنم به تعداد انگشت هاي دست تو هر دوتا مقطع به آزمايشگاه رفته باشم آن هم چه جور آزمايشگاه و آزمايشي معلم آزمايش كنه( مثلا كاغذ تورنوسل) و بعد تو تماشا كني حق نداري به چيزي دست بزني.

خلاصه سرتونو درد نيارم اينه اوضاع ما و كشور ما.

اگر در تلاشم و طاقت ميارم اگر حاضر شدم سختي ها رو متحمل بشم اگر دارم درسهامو خوب مي خوتنم به فكر اينم كه معدل كل ليسانسم را به 19-18 برسونم بخاطر اينه كه نيمه پر ليوان را نگاه مي كنم و مي دونم آخر تمامي اين سختي ها يك لبخند شيرين پنهانه.

  • بياييد به هم كمك كنيم نه اينكه سنگ جلوي پاي هم بندازيم.
  • اگر يك روزي دست كسي را بگيري و از زمين بلندش كني دونفر يك روزي دستتو مي گيرن و از زمين بلندت مي كنن يكي خداوند و ديگري همان شخص.
  • خداوند فرموده است:

اگر مرا ياري كنيد ، شما را ياري مي كنم و قدم هايتان را استوار مي گردانم ، يار خدا بودن يعني بر اساس قوانين الهي رفتار كردن ،احترام به والدين‌ ، گناه نكردن ، كمك به ديگران ، نرنجاندن ديگران ،در كل انسان بودن.

  • يار خدا بودن در واقع همان ياري كردن خود است.

در پناه حق.


فرم تماس با مدیریت MTCanada

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز