اولين و كامل ترين وبلاگ فارسي در رابطه با تحصيل در خارج از كشور.

در صورتی که علاقه مند به افزودن وبلاگ mtcanada به لیست وبلاگ های خود هستید،خواهشمندم تنها با عنوان:
"هدف من: كانادا:تورنتو،ونکور/امریکا/استرالیا ، تحصيل-كار و زندگي"
لینک دهید و چنانچه مایل هستید وبلاگ خود در لیست وبلاگ های منتخب این وبلاگ افزوده شود در قسمت نظرات، آدرس و عنوان وبلاگ خود را منتشر نمایید.
-باتشکر از توجه و همکاری شما- ؛ مدیریت وبلاگ : محمد

(كپي برداري از مطالب وبلاگ mtcanada فقط با ذكر منبع مجاز مي باشد.)
MTCanada.Blogspot.Com
MTCanada.blogfa.com (*آدرس جدید بدون فیلتر وبلاگ mtcanada)

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

داستاني دارم براي گفتن(كنكور 90-89)


سلام بدون گفتن حرف اضافه اي مي رم سر داستان خودمون.


چهارشنبه شب بود كه مادرم برامون زرشك پلو با مرغ درست كرده بود (آخه مي گن زرشك باعث تثبيت و طولاني كردن حافظه مي شه،حالا بماند كه يه شب هم كاري از دستش برا فردا بر مياد يا نه) بعد از خواندن نماز و صرف شام ، رفتم تو رختخواب حالا مگه خوابم مي برد اي بابا چرا خوابم نمي بره خدايا چي كار كنم فردا بايد زود بلند شم آخه زنگ زدم آژانس ماشين رزرو كردم قراره يك ربع به شش بياد نكنه خواب بمونم آقا مارو مي گي ساعت شد 11 شد 12 شد 1 شد 2 اي بابا بگير بخواب ديگه چته آخـــــــــــــــه جات ناراحته؟ گشنته؟ تشنته؟ چه مرگتــــــــــه آخـــــــــــــــه!

نمي دونم ساعت چند خوابيدم فقط اينو مي دونم كه 5 بيدار شدم.

علي برادرم زودتر بيدار شده بود و هنوز داشت درس مي خوند ، گفتم بابا بي خيال ديگه ول كن ، آخه كي اين موقع صبح اونم براي كنكور خود روز كنكور درس مي خونه يادت مي ره هاااااا !

حالا مگه گوش مي كرد! راستش شايد شنيده باشيد شايد كه نه حتما شنيديد كه مي گن شب قبل از امتحان يا روزش ديگه درس نخونيد هرچي كه قبلا خونديد بستونه ديگه يه شبه نمي شه ره صدساله رفت. اما من اصلا به اين جمله اعتقاد ندارم ؛ آخه مكانيسم مغز و بدن همه با هم متفاوته همه كه مثل هم نيستن شايد براي كسي مثل من اثر كنه شايدم نه تاثيري نداشته باشه.

اما يه چيز جالب براتون بگم ساعت دقيق يادمه 5:15 دقيقه بود من نيم ساعت فرصت داشتم تا آماده شم كه ماشين بياد و برم ، اما تو اون نيم ساعت علي بهم گفت بيا سوال هاي سه تا آزمون آخر عمومي موسسه مدرسان شريف رو بگير بخون احتمال داره كه گلچين اين ها بياد تو كنكور.

بهش نگفتم كه چرت و پرت نگو مغزت پاره سنگ برداشته و اين حرفا اخه اين مورد تو كنكور قبلي هم اتفاق افتاده بود اما نه سه آزمون آخر ، مجموعه آزمون هايي كه موسسه قلم چي بر گذار كرده بود ، گلچين سوال هاي كنكور بود.باور كنيد راستشو مي گم.(كارداني ناپيوسته 85-86 )

خلاصه من آزمون آخر رو فقط درس هاي معارف اسلامي و ادبياتشو خوندم ديگه وقت نداشتم سوال ها رو مي ديدم بعد پاسخ درستش رو همين طور ادامه مي دادم تا ماشين آمد.

حالا كجا بايد مي رفتيم؟! (جايي كه عرب ني ننداخت) سوار ماشين شدم و راه افتاديم راه خيلي خيلي دور بود تقريبا يك ساعت طول كشيد اما به موقع رسيدم از برو بچه هاي خودمون دوره هنرستان دانشگاه كسي رو نديدم كسي هم آشنا نمي زد بعد از اينكه شماره اتاق تو كدوم دانشكده رو از رو ورقه هايي كه به ديوار اطراف درب ورودي دانشگاه چسبونده بودن ديدم رفتم يه گوشه اي نشستم تا درب رو باز كنن خيلي شلوغ بود همه جور پسري با هر تيپ و قيافه اي با مدل موهاي مختلف به چشمت مي خورد.

خلاصه اونجايي كه نشسته بودم هر كي يه چندتا آشنا پيدا كرده بود و داشت صحبت مي كرد يكي از واحد هايي كه مونده بود تا فارغ التحصيل بشه مي گفت يكي از ترم هاي باقي موندش. بعضي ها هم داشتن برا هم كري مي خوندن يكي مي گفت من برنامه سازي با زبان تخصصي رو بالاي 80% مي زنم اون يكي مي گفت من كنكور سال پيش زبان 88% زدم خلاصه خيلي با هم صحبت و بحث مي كردن. منم فقط مي خنديدم پيش خودم مي گفتم حرف باد هواست مردشيد بيايد تا سر جلسه پاي سوال ها بعد به همتون مي گم.حالا همچين گل خوشبويي هم نبوديماا ، اي بابا آدم هي مي خواد هيچي نگه دهنشو ببنده نمي زارن كه اما خوب منم حرفايي داشتم برا گفتن به هر حال من هم كنكور قبلي نفر 44 كشور شده بودم تو دانشگاه هم نمره هاي بالايي گرفته بودم هر ترم هم تقريبا تو چندتا ترس شاگرد اول مي شدم خوب خيلي اميدوار بودم.

درب باز شدش و رفتيم داخل دانشگاه ، وقتي وارد دانشگاه مي شدي كيف ، گوشي موبايل و ماشين حساب رو مي گرفتن بايگاني مي كردن بعد هم بهت يه شماره مي دادن كه مي تونستي بعد از كنكور با دادن اون شماره وسايلاتو تحويل بگيري.

همين كه وارد شدم ديدم بله حسابي گيربازاره و دارن بچه هارو مي گردن منم كه موبال نمي دم به كسي.پاچه شلوارمو زدم بالا موبايلم رو گذاشتم لاي جورابم ماشين حسابمم پشت جيب شلوارم گذاشتم.بعد يه جا مدادي داشتم كه پلاستيكي بود بعد روش درب پلاستيكي مثل شيشه بود كه توش تراش و خود كار و مداد و از اين جور چيزها گذاشته بودم كه داخل جيب شلوارم بود بعد شروع كرد به گشتن من گفت برو موبايلت رو تحويل بده گفتم موبايل نيست كه گفت پس چيه گقتم جا مداديه! :))

خلاصه زدم زير خنده خيلي كيف كردم مراقبه كنف شد.

همينطور كه مي رفتم داخل همش مي ترسيدم موبايلم از لاي جورابم بيافته پايين واقعا هم داشت اين اتفاق ميافتاد كه ديگه بزور خودم رو رسوندم يه گوشه اي كه كسي از مراقب ها نتونه منو ببينه.بعد موبايلم رو درآوردم گذاشتم اون يكي جيب پشت شلوارم.

من دانشكده معماري يا ساختمان معماري اون دانشگاه افتاده بودم.درب ساختمان معماري رو هنوز باز نكرده بودن رفتم يه گوشه اي روي نيمكت نشستم يه چند دقيقه اي گذشت بعد سرم رو آوردم بالا به كيو مي ديدم يكي از بچه هاي كامپيوتر دانشگاه خودمون ، به سلام چطوري مسعود چه خبر از اينورا اين ترم به سلامتي فارغ التحصيل شدي ديگه؟

مسعود:نه محمد دو واحدم مونده مي خوام تابستون معرفي با استاد بگيرمش.

محمد : عيبي نداره تموم مي شه نگران نباش.

مسعود:تو چي كار كردي؟

محمد:من تموم كردم فارغ التحصيل شدم.

مسعود:همه واحد ها رو پاس كردي؟

محمد: بله.

محمد : مسعود بقيه بچه ها كجا هستن هادي و علي كجا هستن؟

اوناها علي داره مي ياد هادي با اون يكي علي افتادن ميدان امام حسين.

به سلام علي جون چه طوري؟ سلام محمد تو چطوري خوبي ؟ قربونت ممنون.

مسعود تو چطوري؟ قربونت علي مرسي.

همينطور گرم احوال پرسي و سلام و عليك بوديم كه يهو يكي ديگه از بچه ها رو ديدم

به سلام شهاب بابا همه جممون جمعه ها پرچم بالاست دم بچه هاي كامپيوتر دانشگاه كرج گرم.

نمرديمو يه چندتا آشنا ديديم دلمون پوسيد.

همينطور كه داشتم با بچه هاي دانشگاه خودمون صحبت كردم يهو يكي از بچه هاي دوره هنرستانمون رو ديدم با عجله از بين اون همه جمعيت از لابلاشون رد شدم .رفتم جلو گفتم سلام محمد يه نگاه كرد يه چندثانيه مكث كرد بعد گفت سلام محمد چطوري اصلا نشناختمت خوبي؟ گفتم مرسي ممنون تو چي تو چطوري دانشگاه تموم شد؟ گفتش نه دو واحد رياضي كاربردي مونده كه تابستون تموم مي شه كلا گفتم به سلامتي از الان مباركه پيشاپيش.

تو همين گير و دار صحبت كردن بوديم كه ديگه در ب رو باز كردن و با بقيه بچه ها خداحافظي كردم ، همه هم براي هم ديگه آرزوي موفقيت كرديم.رفتم اتاقي كه شماره صندليم اونجا بود رو پيدا كردم نشستم سر جام.

بعد يه چيزايي يكي مي گفت كه به سختي از بلندگو هاي داخل سالن شنيده مي شد چند دقيقه بعد هم سوال ها رو آوردن و مشغول شديم اول دروس عمومي بود معارف بعدش ادبيات .

يادتونه گفتم سه آزمون آخر رو دقيقه 90 خوندم يه اتفاق عجيب البته برا من كه عجيب نبود چون پيش بيني مي كردم ، چندتا سوال از همون آزمون هايي كه خونده بودم آمده بود كه زدم.دروس تخصصي هم تقريبا خوب زدم ديگه نتيجش با خداست.

كنكور امسال خيلي خيلي سخت بود نمي شد ريسك كرد هر سوالي رو نمي شد پاسخ داد حتي اگر يكمي دو به شك بودي نبايد مي زدي چون يه سوال 500 تا بعضي وقتا 1000 نفر رو جابجا مي كنه از اين رو منم اصلا ريسك نمي كردم سوال هايي كه مطمئا بودم بلدم رو پاسخ مي دادم.

علي برادرم هم افتاده بود دانشگاهي كه پايين دانشگاهشون بود خلاصه عشق و حال ديگه كل بچه هاي دانشگاهشون حتي بچه هاي دوره هنرستانشون رو ديده بود ولي يه بدشانسي آورده بود اونم اينكه ماشين حسابشو ازش گرفتن و كلي ريخته بود بهم اون رشتش برق هستش و همه محاسباتشون نياز به ماشين حساب داره بهش گفتن مدل ماشين حسابت استفادش تو كنكور غير مجازه حالا قيمت ماشين حسابش 2000 هزارتومنه ها ولي بعد از كلي خواهش و تمناي علي آوردن بهش دادن كلي ريخته بود بهم كنكورم به قول خودش افتضاح دادش تمركزش ريخته بود بهم چون نه مي شد ماشين حساب از كسي گرفت همه خودشون لازم داشتن نه مي شد مساله ها رو حل كرد بدون ماشين حساب.

خلاصه اين بود روز كنكور ما ببخشيد اگه يكمي دير شد اين پست.

آخه تو ريكاوري بودم و سخت مشغول زبان خوندنم.يكمي هم سرم با ثبت اختراع شلوغ شده.

شكه نشيد باور كنيد يه طرحي دارم كه با يكي از دوستان مشترك بين من و علي و خود علي مي خوايم پيش ببريم كه به اميد به خدا تموم شد ثبتش كنيم.

باآرزوي موفقيت براي همگي.

براي قبوليه ما دعا كنيد.



راستي وبلاگ چطور شده؟قشنگ تر شده؟ يا قبلا بهتر بود؟ كلا چطور مي بينيد؟حتما بهم بگيد

تا پست بعد خداحافظ.



فرم تماس با مدیریت MTCanada

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز