اولين و كامل ترين وبلاگ فارسي در رابطه با تحصيل در خارج از كشور.

در صورتی که علاقه مند به افزودن وبلاگ mtcanada به لیست وبلاگ های خود هستید،خواهشمندم تنها با عنوان:
"هدف من: كانادا:تورنتو،ونکور/امریکا/استرالیا ، تحصيل-كار و زندگي"
لینک دهید و چنانچه مایل هستید وبلاگ خود در لیست وبلاگ های منتخب این وبلاگ افزوده شود در قسمت نظرات، آدرس و عنوان وبلاگ خود را منتشر نمایید.
-باتشکر از توجه و همکاری شما- ؛ مدیریت وبلاگ : محمد

(كپي برداري از مطالب وبلاگ mtcanada فقط با ذكر منبع مجاز مي باشد.)
MTCanada.Blogspot.Com
MTCanada.blogfa.com (*آدرس جدید بدون فیلتر وبلاگ mtcanada)

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

گرفتن گواهي نامه

لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه
تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور
داستان انتخاب واحد

  • سلام به همگي بله بالاخره اومدم باور كنيد خودم هستم محمدم.

از همه شما دوستان و مخاطبان عزيزم به خاطر غيبت طولاني ام معذرت مي خوام و اميدوارم كه بنده را به بزرگي خودتون ببخشيد.

يك تشكر ويژه دارم از همگي شما دوستان و آن همم اين است كه با اينكه مطالب همان مطالب بود و آپي صورت نمي گرفت اما همچنان اين وبلاگ علاقه مندان و مخاطبين خودش را داشت و اين از آمار وبلاگ كاملا پيدا بود از همگيتون ممنونم.

تو اين مدتي كه نمي نوشتم باور كنيد بي كار نبودم خيلي سرم شلوغ بود و هست باور كنيد الان كه دارم براي شما دوستان عزيزم اين پست را مي نويسم نگران درس هاي دانشگاهمم چون هنوزم براي بعضي هاشون وقت كم آوردم انشاءالله كه خداوندم كمكم كنه تا اين دوترم هم با موفقيت پشت سر بزارم.

اما بريم سراغ داستان تا تنور داغه.

صبح روز دوشنبه هفته گذشته به همراه علي رفتيم آموزشگاه ، وارد آموزشگاه كه شديم به سمت سالن امتحان رفتيم ، كلاس تقريبا پر شده بود و كلا 2 تا صندلي خالي بود ، سريع رفتيم نشستيم و شروع كرديم دوباره يكمي مرور كتاب تا امتحان شروع بشه ، مسئولي كه مداركامون رو چك مي كرد يك خانم جواني بودند ،ما مشغول صحبت با بچه هاي كلاس بوديم (داشتيم درمورد افسري كه مي خواست ازمون امتحان بگير صحبت مي كرديم) كه همون خانمه گفت اونهايي كه فلان فيش رو پرداخت نكرده باشن تا وقتي كه پرداخت نكنن حق شركت در آزمون را ندارند.آقا ما رو مي گي ما كه از همه جا بي خبر حسابي رفتيم تو لك ، هيچي ديگه با علي از كلاس زديم بيرون و رفتيم بيرون سالن نشستيم آخه ساعت 7 ، كه بانكي باز نيست كه بخوايم به شماره حساب مربوطه پول واريز كنيم.خلاصه بقل آموزشگاه بانك ملي بود رفتم تو صف زياد شلوغ نبود همه منتظر بودند تا بانك باز بشه ، ساعت 7:30 بانك باز شد و من هم سريع پول رو واريز كردم به شماره حسابي كه گفته بودند و رفتم آموزشگاه كه ديدم اون دوتا صندلي هم پر شده.بله درست فهميدن بايد در ساعت بعدي امتحان شركت مي كرديم،صبر كرديم سالن خالي شد و نوبت ما شد رفتيم نشستيم كلا 5 نفر بوديم بر عكس كلاس فبلي كه 15 نفر بودن.افسر پس از گفتن يكسري مطالب پاسخ نامه ها و سوال ها را پخش كرد ، سوال ها كلا 30 تا بود حاضرم قسم بخورم كه از كنكور هم سوال هاشون سخت تر بود باور كنيد . مقرراتشم از ارتش بدتر.مراقبو كه ديگه نگو مگه مي شد پلك يزني.خلاصه سوال ها رو جواب دادم و پاسخ نامه و سوالم رو دادم به افسر بعد كه همه تموم كردنو پاسخ نامه و سوال هاشون را تحويل دادن شروع كرد به صحيح كردن اونها.اول نوبت من بود خيلي مي ترسيدم قيافه افسر هم ترسناك بود.اسممو خوند رفتم جلو پيشش گفت 3 تا غلط داشتي قبولي خيلي خوشحال شدم بعد اسم علي رو خوند علي 5تا غلط داشت اگر از 4تا بيشتر غلط داشته باشي ردي خيلي ناراحت شدم كه من قبول شدم و اون .... .

يادمه علي تو 1 سوالي گير كرده بود افسر رو صدا زد افسر وقتي سوال رو ديد موند. افسر گفت نمي دونم چي بگم اما قبول دارم سوال هامون يكمي مشكل داره خلاصه افسر جواب اون سوال رو به علي يه جورايي گفت كه اشتباه هم بود علي جواب درست رو مي دونست اگر مي زد قبول بود حيف.

خلاصه افسر گفت اونهايي كه قبول شدن مي تونن امروز در امتحان شهري هم شركت كنن.با علي خداحافظي كردمو آدرس اونجا رو گرفتم و رفتم به محل امتحان.وقتي رسيدم اونجا ديدم بچه هايي كه ساعت اول قبول شده بودند هنوز امتحان ندادند رفتم.رفتم پيش بقيه كه روي جدول نشسته بودند نشستم افسر امتحان شهر با خوردروي پرايد سفيد اومد چند نفري را سوار كرد كلا تعداد افرادي كه اونجا بودن تقريبا 12-13 نفر مي شدن، اسم من و يك نفر ديگه تو آخرين ليست بود پس ما دو نفر آخرين كساني هستيم كه افسر ازمون امتحان مي گرفت.اون چند نفري كه سوار كرده بود را همه رد شده بودند بعد نوبت رسيد به چند نفر ديگه كه از اونا فقط 1نفرشون قبول شد.آقا ما رو مي گي داشتيم جوون به لب مي شديم بيچاره خانم هايي كه اونجا بودن خيلي نگران بودند هركي كه امتحان مي داد دوباره برميگشت به محلي كه بچه ها منتظر نشسته بودند و گزارش وضعيت خوشو و امتحانشو مي داد آقا هركي ميومد ميگفت رد شدم .به خودم گفتم يكي رد شد بعدي قبوله ديدم دومي سومي چهارمي .... همين طور پشت سر هم داشتن رد مي شدن.خانم هايي كه اونجا پيش ما بودن خيلي كلاس مي ذاشتن افسر اومد از 5 نفرشون اسن 4 تاشون رو خوند يكيشون تلك و تلك ، هلك و هلك بدون اينكه افسر بگه رفت پشت فرمون آقا سه بار همون اولش خاموش كرد ديگه بماند چقدر گند زد ما كه ردش كرديم افسرم دمش گرم ردش كرد(چون خيلي پروو بود).هر 5تاشون رد شدند كف كرده بودم چهره هاشون ديدني بود مرده بوديم از خنده.وقتي برمي گشتن به محلي كه ما بوديم مي گفتيم چي شد چي كار كردين مي گفتن مرتيكه بي شعور ما رو رد كرد اقا اينا مي گفتنون ما مي تركيديم از خنده.تو اين مدت با يك پسري آشنا شدم كه اسمش هاتف بود اون همون كسي بود كه با من دو نفر آخر مي شد.يكمي با هم حرف زديم تو حرفايي كه مي زديم گفت من حدسياتم خيلي خوبه گفتم جدا گفتش آره گفتم مي توني حدس بزني رشتم چيه يكمي فكر كرد گفت بهت مي خوره كامپيوتر بخوني.گفتم درسته گفتم مي توني ماهي كه در اون به دنيا اومدم رو بگي يكمي نگام كرد و فكر كرد گفت اگر فلان فصل باشه فلان ماه كف كردم دهنم وا موند گفتم درسته روزش چي روزشو مي توني حدس بزني گفت علامه ده كه ديگه نيستم گفتم خوب بازشو بگو مثلا بگو بين فلان اعداد هستش گفت به مطمئنم بين10-20 هستش اما بهت فلان روز مي خوره فكم افتاد گفتم درسته شناسناممو وا كردم بهش نشون دادم تا باورش بشه خودش باور نمي كرد دهنش مثل من وا مونده بود هاتف 23 سالش بود و مراقبت از پرواز مي خوند خيلي باهم بعد اون ماجرا رفيق شديم خيلي پسر خوبي بود ما كه تا افسر بياد دهن جفتمون وا مونده بود.بالاخره افسر اومد رفتيم به سمتش ديديم پياده شد داره درب ماشين رو قفل مي كنه هاتف بهش گفت جناب سرهنگ اگه يه محله رو مي زدي انقدر شاكي نداشتي كه الان داري بابا چرا همشونو رد كردي افسر هم گفت ما با كسي پدر كشتگي نداريم رانندگيشون خوب باشه بلد باشن قبولشون مي كنيم.هاتف گفت ما بهشون گفتيم الان مي ريم افسر ما رو قبول مي كنه تا ببينيد كه اشتباه مي كرديد.افسر با خنده گفت نه خير از اين خبرا نيست گفت چند دقيقه اي صبر كنيد تا من برمدستشوئي و برگردم.گفتين باشه.وقتي كه رفت به هاتف گفتم مي دوني چرا افسر ماشين قبليه رو (همون دخترا رو) كلشونو رد كرد؟گفت نه گفتم آخه جناب سرهنگ جهت استفاده از سرويس بهداشتي عجله داشتن و طاقت نداشتن.جفتمون زديم زير خنده.

افسر اومد و گفت كه بشينين گفتيم كي اول بشينه گفت اون كسي كه اسمش اول هست كه من بودم رفتم نشستم.بعد از اينكه مداركمو چك كرد و شناسناممو ديد گفت كاراتو بكن (منظورش آماده كردن ماشين بود نه چيز ديگه اي)حركت كن.آقا ما كارامونو كرديم اومديم ترمز دستي رو بخوابونيم تا از پارك در بيايم يهو يه ماشين پرايد بقلمون نگه داشت كي بود يكي از اون حانم هايي كه به لطف افسر رد شده بودند با شوهرشون بودند مثل اينكه كليد خونشون رو گم كرده بودن مي خواست بدونه تو ماشيني كه ما سوارش بوديم جا نمونده باشه آقا اينا رفتن افسر گفت كاراتو بكن حركت كن منم كه كارامو قبلا كرده بودم راهنما هم زده بودم اومدم حركت كنم ديدم حركت نمي كنه 2بار اينكار رو كردم بعد افسر گفت كاراتو بكن بعد حركت كن بعد ديدم بله سوتي دادم دستي بالاست خلاصه كارامو كردم و حركت كردم يه خورده كه رفتم جلو گفت بپيچ سمت راست راهنما زدم معكوس 1 كردم پيچيدم بازم يه خورده كه رفتم جلو گفت بپيچ سمت چپ كه تقاطع بود ايست كامل كردم معكوس 1 راهنما ارام آرام حركت كردم وارد خيابان مربوطه شدم گفت بقل پارك 30سانتي كن گفتم پاركينگ ساختمان هست گفت جلوتر پارك كن پارك كردم بعد گفت دنده عقب برو بدون گاز با نيم كلاچ براش دنده عقب رفتم يه جورايي خوشش اومده بود بعد گفت دور 2 فرمان بزن رفتم يه خورده جلو تا از روي خط مقطع دور بزنم براش يه دور 2 فرمان مشتي زدم كه اونجا يه جورايي فهميدم كه كف كرده بعد گفت بقل پارك 30 سانتي بكن پارك كردم كه اگه با خط كشم اندازه مي گرفتي دقيقا 30 سانت بود شوخي نمي كنم باوركنيد افسر دهنش وا مونده بود.گفت برو پايين خيلي بد بود به رفيقت بگو بياد جلو بشينه.به خودم گفتم وا مگه چي كار كردم چي شد يهو آخه اشتباهي خلافي مرتكب نشدم كه اينو بهم مي گه خلاصه هاتف رفت جلو نشست تا شناسنامشو خوند گفت هاتف من قبلا يه بار تو رو ننداخته بودم هاتف هم گفت چرا خرداد ماه تابستونه پارسال افسر گفت از اون موقع تا حالا ديگه نيومدي امتحان بدي گفت نه ديگه وقت نمي كردم.خلاصه بهش گفت حركت بكن.هاتف هم حركت كرد دقيقا همون مسيري كه من اومده بودم هاتف همونو برگشت بدون رعايت كردن هيچ چيزي نه ايست كامل نه راهنما هيچي.تو راه كه بوديم افسر پرسيد هاتف تو كه قبلا با من آشنا شده بودي ازت امتحان گرفته بودم به اون خانوما چيزي نگفتي من گفتم چرا.گفتيم كه اشتباه و بي دقتيه خودتون بوده افسر كه بي خودي رد نمي كنه بريد ببينيد كجاها اشكال داشتيد اشتباه خودتونو گردن افسر نندازين خيلي خوشش اومد از اين حرفم انقدر كه يه بار ديگه اين سوال رو پرسيد و من دوباره همين جواب رو بهش دادم.رسيديم به همان جاي اولي كه منتظر افسر بوديم به هاتف گفت بپيچ به سمت راست وارد خيابان اصلي كه شديم يه خورده كه رفتيم جلوتر به هاتف گفت بقل نگه دار ، اصلا جاي پارك نبود هاتف هم حواسش نبود دوبله بقل يه ماشين پارك كرد گفت جفتتون پياده شين بياين اين سمت پيش من رفتيم پيشش ديدم برگه هاتف رو داره همه گزينه هاش رو به غير 3تاش رو تيك مي زنه هاتف گفت يعني جناب سرهنگ من انقدر اشتباه داشتم بعد ديديم زيرش نوشت قبولي كلي كيف كرد نوبت به من رسيد براي من هم همين طور كلي خوشحال شديم مخصوصا من كه تونسته بودم بار اول قبول بشم خدا رو شكر.اما من اونروز واقعا با چشماي خودم ديدم كه مي گن اگه بار اول بيافتي بار دوم افسر قبولت مي كنه باور كنيد نمونش هاتف.

اما سوال علي اين بود:

حق تقدم با كدام يك از ماشين هاي زسر است؟

الف-با ماشيني كه دنده عقب مي آيد

ب-با ماشيني كه براي پارك دوبل دنده عقب مي آيد.

ج-گزينه 1و2 صحيح است

د-هيچ كدام

به نظر شما واقعا حق تقدم با كدام يك از خودروهاي بالاست؟؟؟؟؟؟

جوابشو تو پست بعد براتون مي ذارم.

سالم و پيروز و پاينده باشين.

براي ما هم دعا كنين.

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

سلام سلام

لينك مطالب منتخب پیشین این وبلاگ:
راهنماي چگونگي دريافت پذيرش و بورسيه تحصيلي
روش ثبت اختراع در کانادا
معرفي دو كتاب بسيار مفيد براي يادگيري زبان
يك جمله اي هميـشه يادت باشه
تمامي پرش ها و پاسخ هاي مربوط به تحصيل در خارج از كشور
داستان انتخاب واحد
سلام به همه ی دوستان عزیزم امیدوارم که در هر کجا که هستید موفق و پیروز باشید.
بابت غیبت طولا نی ام معذرت می خوام.
اما تو این مدتی که آپ نمی کردم بی کار نیودم.
اول اینکه داستان انتخاب واحد را که یادتون هست که گفته بودم 5روز در هفته باید برم دانشگاه ، شد 4روز در هفته.
بعد اینکه حسابی سرگرم زبان خواندن شدم و فکر کنم حدودا تا اواخر آذر ماه کل افعال بی قاعده را که (حدود 273تا لغت) هستند یاد گرفته باشم.
درس های دانشگاه بعضی هاشون خیلی وقتم را گرفته (خیلی سختن) استاد ها هم که قربونشون ....آره دیگه! مثل اینکه انگار نه انگار استاد هستن (من دیگه خسته شدم از بیان این قشر از اساتید ، اصلا قدرت انتقال دانششون را به دانشجو ندارن اسم خودشون را هم گذاشتن استاد).
27مهر هم امتحان آئین نامه دارم که اگر قبول شم می تونم تو امتحان شهر هم شرکت کنم (برای من و علی خیلی دعا کنید).
خلاصه سرم خیلی شلوغه .
بالاخره هدف تعیین کردن این برنامه ها هم داره دیگه . نـــــــــه؟؟؟

فرم تماس با مدیریت MTCanada

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز